قرارگاه خادم الشهدای شهرستان بیضا
زنده نگه داشتن یاد ونام شهدا کمتراز شهادت نیست
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان قرارگاه خادم الشهدای شهرستان بیضا و آدرس khademinshohadabeyza.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

وصیت نامه شهید مراد محمدی

و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله اموانا بل احیاه عند ربهم یرزقون

برادر مفقوالاثر مراد محمدی

مپندارید آنهائیکه در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنها زنده هستند و پیش خدا روزی می خورند.   ( قرآن کریم )

اول سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و بعد سلام به ملت همیشه در صحنه و مبارز ایران

خداوندا  من که برای انقلاب هیچ نبوده و نیستم و پیش تو شرمنده ام که نتوانستم هیچ کاری برای این انقلاب  کاری انجام بدهم .

خدایا من وقتی که به گذشته هایم فکر می کنم می بینم که کاری مورد نظر تو باشد انجام نداده ام حال که شانزده سال از عمرم می گذرد می خواهم که بعداز شانزده سال راه تو را ادامه بدهم .

خداوندا تو مرا موفق کن پس ای خدا توآگاهی و میدانی که من در این مدت عمر آگاه نبوده ام پس تو مرا ببخش .

خداوندا تو مرا از ظلمت و تاریک به نور رهنمودگردان .

خدایا من این عمل را شایسته دانستم که بروم  با کفاران  ضد اسلام بجنگم .

پس تو مرا از برق گلوله و تفنگهای دشمن نلرزان مرا همانند روی آهنین جلو نیروهای دشمن نگهدار.

 چند وصیت به پدرو مادرم

پدر و مادر گرامیم شما افتخار می کنید که فرزندتان در جنگ علیه کسانی رفته است که می خواهد اسلام عزیز را پایمال و نابود کنند. شما از پدر ومادران شهدا عبرت بگیرید که چطور صبرو حوصله را بکار انداخته اند و مشغول کار خود هستند .

پدر و مادر گرامیم اگرمن شهید شدم برای من سیاه پوش نشوید و به اقوام نصیحت کنید که لباس سیاه برتن نکنند و لباس شادی بپوشند و برادران کوچکم را نماز و روزه یاد دهید نا نهال تقوا در زمین بپروراند که من از معلم حسین (ع) درس شهادت و شهامت آموختم .

شما هم به برادرانم در ایثارو شهامت را یاد دهید پدر و مادر جان بگذارید تا هر روز برادران کوچکم پوتین مرا واکس بزنند و هر روز اسلحه ام را با روغن چرب نمایند و آموزش اسلحه یاد بگیرند. و هر روز لباسم را بپوشاند تا روزی آنها هم ادامه دهنده راهم باشند .

مادر عزیزم مرا ببخش که نتوانسته ام هیچ کاری برایت انجام  دهم .

مرا حلال کن که من به جند الله پیوستم مادر تو مرا به حسین (ع) دادی از تو متشکرم حق تو بگردن من زیاد است امید وارم  که توانسته باشم اندکی از حق تورا جبران کرده باشم .

پدر جان توهم مرا حلال کن فرزند توهم مانند حسین (ع) در جنگ شهید شد و من از ملت مسلمان چنان می خواهم که هر کار ناپسندی از من دیده اند مرا ببخشند مرا حلال کنند . همانطور که برادر عزیزم محمدرضا کشاورز را همانند امام حسین (ع) به خاک سپرد مرا نیز بی غسل و کفن به خاک بسپارید .

مرا در وطن کنار قبر شهید محمد رضا کشاورز به خاک بسپارید . خیلی از شما متشکرم

برادر شما مرا د محمدی در تاریخ 13/6/61


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

«بسم رب الشهداء و الصدیقین»

" انا لله و انا الیه راجعون"

گذری بر زندگینامه شهید مصیب دهقان

عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران

السلام علیک یا اولیاء الله و احبائه" سلام بر شما ای دوستان خداو  مقربان درگاه او".

"السلام علیکم یا انصار دین الله " سلام بر شما ای یاران دین خدا.

« ان الله اشتری من المإؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون."

خدا جان ومال اول ایمانا ببهای بهشت خریداری کرده آنها در راه خدا جهاد می کنند که دشمنان دین را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند.

« سوره توبه آیه 110»

هر خوبی بالاتر از او هم خوبی هست تا برسد قتل در راه خداو شهادت در راه خدا بالاتر از او دیگرخوبی در کار نیست و معلوم است برای اینکه کسی که همه چیزش را به راه خدا تقدیم کرده است و حیات که بالاترین سرمایه است برای او در این عالم تقدیم کرده است دیگر از این برو از این خوبی بالاتر نمی تواند باشد.

« امام خمینی»

و بدرستی که شهادت کمال انسان است و به امید اینکه بتوانیم رهرو راه شهدا باشیم گوشه ای از حیات برادر پاسدار شهید سوخته شده مان مصیب دهقان را بازگو می کنیم:

* برادر شهید مصیب دهقان به سال 1337 در روستای شهدآباد بیضاء (صان سابق) واقع در 65 کیلومتری شهرستان شیراز دیده به جهان گشود.

پس از گذراندن دوران طفولیت تحصیل را شروع کرد و در همین حین مادرش برحمت ایزدی پیوست و پس از آن سرپرستی او را مادربزرگش یعنی مادر پدرش بعهده گرفت و در دامن پر مهر و محبت آنها ایام را می گذراند.

دوره ابتدایی را با موفقیت در زادگاه خود به پایان رسانید و پس از آن به یکی از روستای بیضا که به نام روستای جعفرآباد بود با پای پیاده در سرمای زمستان و گرمای تابستان 3 کیلومتر راه را طی می کرد و سرانجام با موفقیت دوره راهنمایی را هم به پایان رسانید و پس از مرارتهای بسیار به شهر شیراز آمد و برای ادامه تحصیل به هنرستان نمازی رفت.

مصیب متدین و معتقد به اسلام عزیز و علاقمند به جمهوری اسلامی بود. دائی ایشان می گویدکه:

مصیب بعضی وقتها به منزل دیر می آمد و بعضی اوقات در منزل یادداشتهائی را مطالعه یا نوارهایی را پنهانی گوش می داد.

سرانجام یک شب از او پرسیدم که چکار می کنی؟ در جواب گفت:

دائی جان بی از کار خودت کنار برو که خوب شغلی نداری کار بسیار است و تو باید نان حلال و خوب بدست آوری چون من مأمور دولت بودم حقوقم را حلال و کارم را خوب نمی دانست.

از یک روحانی بنام خمینی صحبت می کرد و می گفت: باید شاه خیانت کار از این کشور برود او که از خانه و کشور خود آواره شده است برگردد تا اینکه براداران و خواهرانی که با خدا و با قرآن و با اسلامند از سیاه چالهای رژیم پهلوی نجات دهد و برای همین است که می گویم از کارت کنار برو تا یک نفر از رژیم کم و یک نفر به انقلابی که ماها در انتظارش هستیم اضافه شود.

تحصیلاتش رو به پایان بود که زنگ انقلاب اسلامی ایران به صدا درآمد. مصیب در مراسمات و برنامه های مختلف شرکت می کرد و پیام رهبر انقلاب " امام خمینی " را از طرق مختلف بدست می آورد و به دیگران می داد.

شب و روز در تلاش بود و سرانجام دوره متوسطه را در هنرستان به پایان رساند.

سالها انتظارش را می کشید و شب و روز ناراحت بود که آیا امام به ایران بر می گردد؟ آیا انقلاب در ایران اوج می گیرد و آیا من در انقلاب قابلیت دارم خدمت کنم و ... با پیروزی نهشت اسلامی مصیب به تلاش و کوشش خود افزود و در سال 58 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سپاه شیراز درآمد و برای رضای خدا خدمت خالصانه می کرد  و سعی در شناساندن اسلام اصیل و ولایت و امام خمینی را داشت و دیگران را ارشاد می کرد.

و درباره شخصیتهای پیرو خط امام صحبت می کرد و می گفت ای کاش من هم مانند شهید آیت الله بهشی و دستغیب و مدنی و رجائی و باهنر شهید
می شدم و یا اینکه برای این انقلاب عزیز اسلام شهید می شدم که جسدم پیدا نمی شد.

با اوج گیری حملات صدام تکریتی به ایران عزیز مصیب دو بار به میدان حق بر باطل اعزام شد و یکبار در اواخر سال 60 در جبهه سوسنگرد مدت 2 ماه و یکبار نیم سال 61 به جبهه اهواز، آبادان رفت.

مصیب بسیار علاقمند به انقلاب اسلامی بود و می خواست که در راه حراست از اسلام عزیز جانش را فدا کند و سرانجام در تاریخ 26/12/61 در حین انجام مأموریت در کازرون به شرف شهادت نائل آمد و خاکستر شد و به ملأ اعلاء پیوست.

پدرش می گوید:

ای کاش چندین فرزند همانند مصیب داشتم تا فدای اسلام و قرآن و رهبر نمایم. من فکر می کنم که هنوز هم او را نمی شناسم که چه بود و چه کردو چه می گفت.

او خیلی خوب می گفت و حالا که بیاد می آورم قدرش را ندانستم و زود شهید شد او برای رضای خدا کار می کرد و هر گونه کمکی که ازد ستش برمی امد برای خانواده انجام می داد.

فرزند شهیدم از زمانی که خود را شناخت با خدا و با تقوا بود و همیشه لباس متوسط می پوشید و می گفت شاید دیگران نتوانند همین را هم بپوشند و باید ما فکر زیردستان باشیم نه بالاتر از دستمان.

او نمازش و روزع اش ترک نمی شد و یاور انقلاب اسلامی ایران بود ومی گفت:

هر طوری که کمک به انقلاب کنید ثواب دارد چه زبانی و مالی و چه به جبهه رفتن و پشت جبهه و چه در امور فرهنگی و جهاد هر کدام کمک است.

همسرش می گوید:

مصیب برای رضای خدا به انقلاب اسلامی ایران خدمت می کرد و خیلی مهربان بود و بچه ها را نوازش و سرگرم می کرد تا من کارهایم را انجام دهم.

ما در یک اطلاق در جنوب شهر شیراز زندگی میکنیم که قسمتی از آن کتابخانه همسرم می باشد و همه کتابهایش مذهبی است و او هیچ فکر پول و خانه نبود و  وقتی که درباره زمین و خانه صحبت می شد جواب می داد که مگر من چقدر عمر دارم که بهترین خانه را صاحب شوم بهتر است زمین و خانه بکسی برسد که مستحق است. فعلاً با همین تک اتاق می سازیم.

و همیشه می گفت انسان باید برای رضای خدا کار کند  مال را باید از راه حلال  و با اندازه معاش زندگی فراهم کرد و می گفت بعد از من فرزندانم را اسلامی بار یاور و راه اسلاک و انقلاب اسلامی ایران را ادامه دهد و من می خواهم که هر کس زندگینامه او را می خواند فاتحه ای برای شادی روح مصیب بخواند.

آری برادر پاسدار جان نثارمان در راه تحقق آرمانهای جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید و راه غرق در خونش را به ارمغان گذاشت تا به درستی و راستی آن  را ادامه دهیم . " ان شاء الله "

* روحش شاد و راهش پر رهرو باد*

(( والاسلام علی من اتبع الهدی))


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

صیتنامه شهید سید مسلم سادات

« بسم الله الرحمن الرحیم»

انا الله و انا الیه راجعون

همه از خدائیم و باید بسوی او برگردیم

( قرآن کریم )

اول سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بعد سلام به ملت مسلمان و مبارز ایران .

خداوندا مرا که در این طول عمرم در پی گناه بوده ام ببخش ، من شرمنده ام که نتوانستم در این دنیا چیز ناقابلی را با خود به آن دنیا حمل کنم . اینکه من به جبهه می روم مرا موفق به شهادت کن .خدایا اگر من سعادت ،شهادت را دارم پس هر چه زودتر آنرا نصیبم گردان واگر لیاقت آنرا ندارم باید مرا ببخشی حتماً سعادت آنرا نداشته ام احساس شرمندگی می کنم .

خدایا مرا ببخش که از کارهای ناروایی پرهیز بودم .

خداوندا مرا از تاریکی به روشنائی مبدل گردان .

خداوندا مرا ببخش که نتوانستم برای این انقلاب اسلامی و امت مسلمان ایران کاری انجام بدهم .

خداوندا چقدر دلم می خواست به بی سرپرستان خدمتی کنم ، اما شرمنده ام پیش بی سرپرستان که برای آنها هم نتوانستم انجام وظیفه کنم .

مادر جان حلال کن مرا             

 من رفته ام تا همانند معلم شهیدم حسین بن علی علیه السلام ایثارگریکنم ، مادر گرامیم در این زندگی زیاد زحمت مراکشیدی خیلی بگردن من حق داشتن ولی من شرمنده ام که نتوانستم حق ترا اداء کنم .

اگرمن شهید شدم برایم  اشک نریزید ؛ لباس عزا برتن مپوشانید بلکه لباس شادی بر تن کنید.

مادرم اگر بر مرگ من اشک ریختی باید اشک شوق باشد. مادر جان بدان که فرزندت اگر کشته شد در راه خدا کشته شده است وننگ است برای کسی که شاگرد حسین و پیرو او باشد و در رختخواب بمیرد.

وتو افتخار کن که شهادت نصیبم شده است و سلام بر شما برادران گرامیم شما بایدئ ادامه دهنده راه من باشید ی تا روح من شاد شود، برادرانم اگر مطلبی از شهادت دارید به مادرم یاد دهید . و وصیت من به شفا اینست که لباس تیره برتن  می پوشانید. از شما متشکرم شما مرا ببخشید تا در آن دنیا روحم شاد باشد.

ودر اخر از مردم " جیان " می خواهم که هر گونه کار ناروایی از من دیده اند مرا حلال نمایند و ببخشند مرا ، دیگر مز احمتان نمی شوم.

مادر جان چقدر بتو می گفتم سری به حر م مطهر امام رضا(ع) برو ولی تو می گفتنی تا " مسلم " عروسی نکند نمی روم ، آفرین عروسی من در جبهه بود که آنرا به اتمام رساندم  . شما هم انشاء الله به زیارت امام رضا (ع) بروید.

این بود وصیت من

والسلام علیکم و رحمه¨ الله و برکاته

سید مسلم سادات  بتاریخ 27/6/1361


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

متن وصیتنامه شهید داوود کشکولی

« بسم الله الرحمن الرحیم »

ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عنده ربهم یرزقون

گمان مبرید آنان که در راه  خدا کشته میشوند  مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی می برند:

( قرآن کریم )                

باسلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نائب برحقش امام خمینی و با سلامی گرم خدمت  تمامی جان نثارانی که با نثار جان خود اسلام را زنده نگهداشته و کفر و الحاد را نابوده می کنند.

خداوندا  تو خود نظاره گر باش که هدف من از آمدن به جبهه تنها در راه رضای توهست .

خداوندا از اینکه به من سعادت آمدن به جبهه را عطا کردی شهادت در راه خودت را نیز نصیبم بگردان ، خداوندا هرکس که در راه رضای تو قدم برمیدارد امیدش را ناامید نگردانم .

پروردگارا راه پیکار گرای راه خود را به من بشناسان تا با جان و مال خود برای رضای تو با دشمنانت نبرد کنم .

خداوندا مرگ با عزت بهتر از زندگی با  ذلت است مرا در رختخواب نمیران که کشته شدن در معرکه نبرد بسیار لذت بخش است .

امت حزب ا...و شهید پرور قدر این امام عزیز را بدانید و سخنانش را سرلوحه کارهای خود بدانی که به حق او نائب امام زمان (ع) است واز جنگ پشتیبانی کنید که  عزت و شرف شما درگرو همین جنگ است تنها با پیروزی این جنگ است که میتوانید به اهداف مقدسه اسلام برسید.

پدر و مادرم ار اینکه برای بزرگ کردن من بسیار زحمت کشیدید و متآسفانه من نتواسته ام جبران زحمتهای شما را بکنم واز شما حلالیت می طلبم ومرا ببخشید که به شما خوبی نکردم .

پدر و مادرم اگر من شهید شدم ناراحت نشوید چون من امانتی بودم دست شماو شما خوب از این امانت نگهداری کردید. و من از شما تقاضا دارم که برای من گریه و زاری نکنید تا دشمنان اسلام از گریه شما خوشحال شوند.

در پایان از کلیه قوم وخویشان و همسایگان و آشنایان که از دست این حقیر بدی دیده اند حلالیت می طلبم :

در حجله عشق بی کفن باید رفت   دلسوخته پاره پاره تن باید رفت

ماکشته عشیم و به دلدار رهیدیم   جان داده ولی دولت جاوید خریدیم

چون در سرما عشق حسن بن علی (ع) بود   آخربه وصال رخ محبوب رسیدیم

( والسلام علیکم و رحمۀ وو برکاته)

                                                داوود کشکولی

( خدایا  خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگه دار


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

وصیت نامه شهید هادی کشاورز

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله من المومنین انفسهم واموالهم بان لهم والحف

خداوند بزرگ جان و مال مؤمنین را میخرد و در برابر آن بهشت جاویدان عطا می فرماید. چرا انسان ساخته شده واگاه و پیرو علی علیه السلام از این راه راست و پر ثمره استفاده نکند.

با درود وسلام  به پیشگاه آقا امیر المومنین (ع) و فرزندان معصوم و مظلومش که آخرین آنها حضرت مهدی ارواحنا له الفدا ونائب برحقش امام خمینی و شهدای راه حق از صدر اسلام نا انقلاب .

بار پروردگارا ما هر چه داریم از تو داریم و مابی تو قادر به رحکت کردن نیستیم و ما هرچه پیروزی را بدست آورده ایم . از آن توست و نکند  که ما را بواسطه نافرمانی و غافل بودن بخودمان واگذار کنی .

و بنده حقیر کوچکتر از آن  هستم که پیامی برای ملت شهید پرورو همیشه در صحنه بدهم .لیکن به عنوان تذکر عرض می نمایم : در اول دست زا توسلات و به ریسمان الهی چنگ زدن را فراموش نکنند و هیچگاه غرور نورزند که با شکست روبرو می شوند و امام را تنها و آزرده خاطر ننماید و جبهه ها را همیشه مقصد همه زندگیشان قرار دهند . چونکه دنیا فانی و عاجز ، یک کفن چیزی با خود نخواهیم برد ، چرا که مال وجان خود را با خداوند معامله نکنیم  ، و باید تا نابودی کامل کفر جهانی و حاکمیت اسلام اصیل در سراسر دنیا از پا ننشینیم و در پایان از خانواده محترم و فرزندان می خواهم که در راه انقلاب و یاری رزمندگان جان برکف بیش از پیش کوشا باشند و اگر خدای بزرگ این  جان ناقابل ما را پذیرفت . آنها را به صبر و استقامت دعوت می نمایم  وکاری نکنند که خداوند و شهدا راضی باشندو و خودشان هم به اجر عظیمی دست بیابند،

خداوندا تورا قسم می دهم  که طول عمر و سلامت کامل را به رهبر کبیر انقلاب عطا بفرمائی و رزمندگان را به پیروزی کامل و سلامت بوطن بازگردانی.

با مید اینکه روزی پرچم پرافتخار لااله الا الله در سراسر جهان به اهتراز در آید .

واز خانواده ام در پایان می خواهم که اگر آنها را ترک کردم بخاطر دین اسلام و حاکمیت آن بوده و امید وارم من را خواهید بخشید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

شاهپور دهقان

ستوانیار سوم

فرازی از وصیتنامه برادر شهید ستوانیار سوم شاهپور دهقان

 

بنام خداوند بزرگ

سلام به حضور خانواده عزیزم ،مادرگرامیم سلام

من شاهپور دهقان از این تاریخ که برای نجات میهن عزیزم و دقاع از اسلام بزرگ و دفاع از خون شهدای کربلای حسین و شهیدان میهن گرامیم بتوانیم جبران خون گذشتگان را بنمایم ودستور فرماندهی و ولایت فقیه را اجراء نموده باشم .

برای مأموریتی میروم تا بتوانم یاری خدای بزرگ اجرای دستورات را نموده باشم . واز نظر شرعی وظیفه ای که نسبت به اسلام دارم  ادادکرده باشم .واز این روز با قلب پاک سلام گرم خودم را حضور مادرگرامیم و عیال و بچه ام لیلی و علی و برادران من صمداله وفرخ و خواهر جانم تقدیم می کنم و از این جا با شماها خداحافظی می کنم و برراهی میروم که راه شفاعت و دستورات خدواند وپیامبران گفته شد و باید بروم .

مادرگرامیم از طرف من نور چشمان من را یک یک لیلای عزیزم وعلی عزیزم را خیلی دیده بوسی نمائید. چنانچه یک روز قبل از قتل حسین (ع) روز تاسوعا خواب دیدم علی من فوت کرده زیاد گریه ها کردم بجای من آنها را بوسه بزنید و همیشه تا بزرگ بشوند از آنها سرپرستی نمائید و نگذارید نگران باشند بگوئید ،پدرت روزی که از شیراز حرکت کرد میدانست که دیگر روی شماها را نمی بیند ، پس خداحافظ مرا حلال نمائید.

 (( والسلام )) 


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

وصیتنامه شهید هاشم کاظمی

  

« بسم الله  القاسم الجبارین »

مسئله اصلی ما جنگ است و جوانان باید بروند و این جنگ را تمام کنند بنفع اسلام  .( امام خمینی )

اگر هزار و یک جان داشتم هزار را برای امام خمینی میدادم و یکی  را برای شهادت این  جانب با آگاهی تمام و با قلبی پاک روانه جنگ با کافران بعثی و صهیونیستی می شوم و با این قدمم جواب  هل من ناصر ینصرنی فرزند امام حسین این نمونه و الگوی رهبری و پدر و پیرجماران میدهم تا مدتی محکم باشد به دهان منافقین خفاش صفت که یارای دیدن خورشید عالم تاب را ندارند من میروم به طرف کربلای حسینی تا شاید که انشاءالله خداوند لطف و کرم خودش را نصیب ما کرد و لیاقت این را بمن حقیر داد تا در راه  معبودو ایزد متعال شهید شوم و یا  انشاء الله با زیارت کربلای حسینی یا پیروزی کامل دستم به آنجابرسد و زیارتی بکنیم و برگردیم و به ( کربلایی هاشم ) برگردم که هر دو راه از خداست که قسمت و اراده اوچه باشد با عشقی سرشار پذیرا هستم . انشاءالله

برادران گروه مقاومت  و شورای اسلامی بیضاء اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم

من را در نزدیکی فبر شهید محمد رضا کشاورز دفن کنید. و یک پرچم جمهوری اسلامی هم روی آن قبر نصب کنید. و برادران و خواهران اصلاً گریه نکنید اگر کوهها هم به گریه بیفتند شما گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید  برای من نباشد و برای حسین وشهید مظلوم رجایی و بهشتی گریه کنید. برادران و خواهران اگر خواستید به دیدار خانواده من بروید با رویی گشاده و خندان باشید و حتی لباس سیاه هم  نپوشید که روح من خوشحال شود.و به پدر وخانواده من بجای تسلیت تبریک بگوئید و اگر کسی امام خمینی را دوست دارد مرا دوست بدارد و اگر کسی امام خمینی را رهبر میداند زیر تابوت من ودر تشیع جنازه من شرکت کند والا نه خداحافظ برادران و خواهران حزب اللهی از اینکه لیاقت خدمتی به شما را نداشتم مرا ببخشید از اینکه نتوانستم زحمتی بکشم برای شما مرا ببخشید از اینکه بیشتر از آنچه بودم خودم را می نمایاندم مرا ببخشید.

برادران گروه مقاومت و شورا و برادران و خواهران حزب اللهی قدر امام امت و سخنان گهر بار اورا بدانید و یک لحظه غفلت نکنیدو هرچه میتوانید دعا برای سلامتی امام و امید امام فقیه عالیقدر آیت اله منتظری بکنید و در کشمکش با ظالم و چاپلوسان و ریاست طلبهای روباه صفت استوار و پابرجا باشید تا خدا از مشا خشنود و راضی باشد. برادران نوجوان حزب اللهی محل را تشویق به علم واسلام و نماز و فنون نظامی کنند و با کتاب خواندن آنها را تشویق کنید. خداحافظ برادران و خواهران حزب اللهی . انشاءالله که یکبار دیگر در دنیای ابدی همدیگر را ملاقات کنیم .

والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

ومن الله التوفیق

خدایا خدایا ترا بجان زهرا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

الهی آمین

یاران همه رفتند سوی مرگ رفتند         بشتاب که تا ز ره نمانیم

ای خون حماسه در رگ  دین               برخیز نماز خون بخوانیم

پایان وصیت نامه شهید بسیج هاشم کاظمی 


برچسب‌ها:

بسمه تعالی 

 

 

( من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلو تبدیلا)

زندگینامه برادر شهید محمد رضا کشاورز،

در سال 1343 در یکی از روستاهای استان فارس در جیان بیضاء در دامن مادری پاکدامن و پدری صالح فقیر و کارگر ، پسری به دنیا آمد که نامش را محمدرضا نهادند. پدر و مادرش بسیار او را دوست می داشتند او در همان اوان کودکی پسری فعال و کنجکاو بود در سن 6 سالگی پدرش او را در مدرسه جیان بیضاء ثبت نام کرد او با عشق و علاقه زیادی درسهایش را می خواند و او را معلم ها بخاطر خوب بودن انضباط و درسخواندنش بسیار دوست می داشتند تا کلاس پنجم را با موفقیت به پایان رسانید بعد از اتمام دوران ابتدائی برای ادامه تخصیل در مدرسه راهنمایی جعفر آباد بیضا ثبت نام کرد او با علاقه ای دشدید به کتب و دانش روزها چند کیلومتر راه را همراه با دوستانش طی می کرد و به مدرسه می رفت دوستانش هم او را بخاطر اخلاق نیکویش دوست می داشتند در همین سالها بود که اسم امام و انقلاب بر سر زبانها آمد محمد با کنجکاوی و حس خداجوئی به فعالیت پرداخت از گوشه و کنار و از معلم ها و دوستانش پیامها و اطلاعیه های امام را می گرفت و می خواند و به دوستانش می داد و آنها را تشویق می کرد او با آنکه بسیاری از هم محلی هایش او را سرزنش می کردند اما دست بردار نبود. محمد به امام و انقلاب علاقه شدیدی داشت و وقتی که اسم امام برده می شد صلوات می فرستاد .

او شبانه روز در مسجد فعالیت می کرد تا آنکه کم کم انقلاب شروع شد محمد در راهپیمایی ها و اعتصابات فعالانه شرکت داشت و به افشاگری رژیم می پرداخت و سرانجام انقلاب پیروز شد و محمدرضا باز هم از فعالیت دست برنمی داشت و نمی گذاشت که فرصت در دست ضد انقلاب بیفتد کم کم حکومت جمهوری اسلامی ایران محکم شد . محمد رضا با چند تن از دوستانش کتابخانه ای در روستایشان دائر کردند و کتابها را به جوانها و بچه های مدرسه می دادند کتابهای امام خمینی و استاد مطهری را بیشتر می خواندند.

محمد همینطور در جنب و جوش بود تا آنکه سال بعد از طرف مدرسه شان بدیدار امام خمینی رفتند و سپس به دیدار آیت ا... منتظری رفتند همینطور به زیارت حضرت معصومه (س) و قبر شهید مطهری.

او بعد از برگشتن از دیدار امام از خصوصیات بارز امام می گفت از سخنانش می گفت امام را بسیار دوست می داش. بخصوص هنگامی که بدیدارش رفت و در سال بعد با همکاری دیگر دوستانش گروه مقاومت تشکیل داد محمدا ز اسلحه و جنگ با دشمن علاقه شدیدی داشت محمد از صمیم قلب شهادت را سعادت می دانست.

سرانجام به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت هنگامی که به جبهه آمده بود او را بردند در تدارکات قرارگاه فتح در جبهه جنوب او از همان اول مخالفت کرد و ی گفت که من می خواهم به خط مقدم جبهه بروم. بالاخره رفت در خط مقدم جبهه کوشک درا ین جبهه فاصله با دشمن حدود 3 کیلومتر بود.

محمد هنگامی که در جبهه بود نور و شور شهادت در چهره اش نمایان بود او پس از چند روز روزنامه ای نوشت که وصیت نامه اش را همراه نامه فرستاده بود و آنر اچسب کردهب ود و روی آن نوشته بود که تا موقعی که شهید نشده آن را باز نکنید اما در نامه نوشته بود که من خیلی دلم می خواست که شماها را ببینم همینطور پدر و مادرم را اگر که خدا توفیقی داد که شهید شدم همین سلام و علیک و خداحافظی ماست اگر شهید نشدم شاید هنوز خداوند مرا نبخشیده و از من راضی نشده باشد او در وصیت نامه و تمام نامه های دیگرش می نوشت که امام را دعا کنید و او را حمایت کنید و از خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید.

درست پس از 3 الی 4 روز بعد از این نامه خبر شهادتش رسید.

او در حمله رمضان که دلاوران و سلحشوران مبارز ایرانی به قلب دشمن متجاوز بعثی صهیونیستی حمله بردند پیشقدم و از گروه خط شکن بود هنگام رسیدنبه خاکریز اول دشمن، تیر متجاوزان بعثی سینه پاکش را درید، سینه ای که مالامال ز عشق به خدا و آئین محمد (ص) بود.


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

خادمی شهدا
فقط یک مدال
روی سینه نیست!
یک هدف و راه است
وکسانی میتوانند
هم مسیر باشند که
اَدا واِدعا رادفن کنند!
و خاکی بودن را
برای آسمانی شدن!
امتحان کنند...

 


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

این دوره با حضور  استادان عرصه دفاع مقدس : اقای آرام ، آقای مهدوی و فرمانده مرکز مقاومت بیضا اقای مویدی  برگزار گردید که عکس دسته جمعی دوره را مشاهده می فر مایید

 


برچسب‌ها:
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

به امید روزی که بتوانم اطلاعات این وب را تکمیل کنم . شاید قطره ای از خون شهدا را بتوان جبران کرد...
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





Alternative content


www.doostqurani.ir/

دوست قرآنی" href="http://doostqurani.ir/">دوست قرآنی